صفحات: << 1 ... 84 85 86 ...87 ...88 89 90 ...91 ...92 93 94 ... 195 >>
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید،سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند.در کیسة بعضی ها 2،بعضی ها 3 و بعضی ها 5 سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده، به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالا خره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی هارا فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
1- فراموشی خود (انجام این فریضه نباید باعث شود که فکر کنیم خود ،هیچ اشکالی نداریم)
2- تنبلی و سستی نسبت به انجام امر به معروف و نهی از منکر
3- عدم آمادگی نسبت به انجام مسئولیت های اجتماعی
4-زندانی کردن و محدود دیدن امر به معروف و نهی از منکر
5-تضعیف نظام اسلامی
6- ایجاد روحیه ی سوء ظن به افراد خطا کار
7-تخریب چهره های مومن توسط نیروهای بدلی
8- سوء استفاده به اسم امر به معروف و نهی از منکر
9- نگاه صرفاً سلبی به امر به معروف و نهی از منکر
موضوع: نمایشگاه آثار علامه محمد حسین طباطبایی
به همت معاون پژوهش مسئولین کتابخانه نمایشگاه مجموعه آثار علامه بزرگ سید محمد حسین طباطبایی از تاریخ 24 لغایت 29 آبان ماه به مناسبت هفته کتاب و کتاب خوانی در حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت برگزار می گردد.
روزی مردی صحرا نشین برّه آهویی را به رسم هدیه به پیامبر اسلام(ص) تقدیم نمود و عرض کرد(( ای رسول خدا! این بچه آهو را برای دو فرزند گرانمایه ات امام حسن و امام حسین هدیه آورده ام.)) پیامبر اکرم (ص) آن هدیه را پذیرفت و چون امام حسن (ع) در آنجا حاضر بود آهو را به ایشان عطا فرمود. ساعتی بعد حسین (ع) که کودکی خردسال بود از راه رسید و با دیدن آن بچه آهو که در نزد برادرش بود،همانند آن را تقاضا کرد.پیامبر اکرم (ص)،امام حسین (ع) را در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد ولی آن حضرت همچنان درخواستة خویش اسرار می ورزید. در این هنگام مردم با تعجّب آهویی را دیدند که به همراه بچّة خود در حالی که در پیشاپیش گرگی در حال حرکت بودند وارد شدند و به حضور پیامبر (ص) آمدند. آهو به زبان آمد و گفت: ای رسول خدا! من دو بچه داشتم که یکی از آنها را شکارچی، صید کرد و اکنون در نزد فرزندت امام حسن است. لحظاتی پیش هنگامی که مشغول شیر دادن به بچّة دوم خود بودم ناگاه صدایی شنیدم که گفت:(( ای آهو! هر چه زودتر بچّة دیگر خود را نزد پیامبر ببر و آن را به حسین اهداء نما چرا که حسین از آن حضرت، برّه آهویی طلبیده است و نزدیک است که او به گریه درآید. به همین خاطر همة ملائکه سر از سجده گاه برداشته و نگران او هستند.چرا که اگر حسین گریه کند همة فرشتگان مقرّب به گریه خواهند افتاد.اگر هم اکنون فرزند خود را تقدیم نکنی گرگ را بر تو و بچه ات مسلط خواهم ساخت.(( در این هنگام صدای تکبیر مردم بلند شد و پیامبر (ص) نیز برای آن آهو دعای خیر فرمود و آن برّه آهو را به امام حسین عطا نمود.
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی توی یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از چاه بیرون بیاورد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زود تر بمیرد و زیاد زجر نکشد. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاکها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
در روزگاران قدیم زنی که به تنهایی و پیاده سفر می کرد در عبور از کوهستان سنگ گران قیمتی پیدا کرد. روز بعد او به مسافری گرسنه برخورد کرد،آن زن کیف خود را باز کرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گران قیمت را دید و از زن خواست تا آن را به او بدهد. و زن عاقل بدون درنگ سنگ با ارزش را به او داد. مرد مسافر به سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت.او می دانست آن سنگ آن قدر ارزش دارد که تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی دردسری را داشته باشد.چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی گذاشت و مرتب با خود می گفت چرا او چنین سنگ با ارزشی را به این سادگی به من داد. بنابر این مرد بازگشت و با سختی فراوان آن زن را پیدا کرد سنگ گران قیمت را به او باز گرداند و به او گفت: من خیلی فکر کردم و می دانم که این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو باز می گردانم به این امید که چیزی به من بدهی که از این سنگ با ارزش تر باشد. زن عاقل گفت: از من چه می خواهی؟ مرد گفت: همان چیزی که باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم پوشی کنی! زن پاسخ داد: قناعت.
روایت شده که حضرت ابا عبداللّه الحسین(ع) در هنگام طفولیّت و در سنّ 7 سالگی در ماه رمضان روزه می گرفت،بی آنکه سحری میل کند و یا به کسی اظهار نماید. در اولین روزهای گرم ماه رمضان تشنگی بر آن حضرت فشار آورد و چون آن جناب به حسب ظاهر، خردسال و کم سنّ و سال و ضعیف بودند بی حال شدند.
چو آفتاب به نصف النّهار میزان شد بر آن جناب سپاه عطش نمایان شد
زبان به کام وی از خشکی هوا خشکید لب مبارکش از تشنگی به هم چسبید
حضرت صدیقة طاهره(ع) متوجّه شد که امروز فرزندش مثل سایر روزها نیست و رنگ کودکش به زردی گرویده و در گوشه ای نشسته و بی حال به دیوار تکیه کرده و سکوت اختیار نموده است.
((مادر به قربانت! امروز تو را چه شده که رنگت پریده و با من سخن نمی گویی؟!)) امام(ع) ابتدا ابراز نکرد اما چون اصرار مادر را دید فرمود((مادر! امروز را خالصاً لِوَجهِ اللّه نیّت روزه کرده ام.))
فرمود((فرزندم هوا بسیار گرم است و تو طاقت تشنگی نداری،بیا و افطار کن. ))
امام حسین(ع) به مادر گرامی اش التماس نمود که مرا ملزم به افطار مکن و بگذار امروز را روزه باشم.
حضرت زهرا(ع) امیر المؤمنان(ع) را خبر کرد و جریان را به اطلاع آن حضرت رسانید، و از او خواست تا امام حسین(ع) را تکلیف به افطار فرماید.حضرت امیر(ع) فرزندش را بر زانو نشانید و او را نوازش نموده و از او خواست تا افطار نماید امّا امام حسین(ع) از پدر خواهش نمود که اجازه دهد تا روزة امروز را به آخر رساند. امیرالمؤمنان(ع) جریان را به اطلاع حضرت رسول اکرم(ص) رسانید و چون حضرت ختمی مآب وارد شد امام حسین (ع) را به آغوش کشید و فرمود(( ای نور دیده!روزه بر تو واجب نیست و تا غروب زیاد مانده است و ممکن است ضرری بر بدنت وارد شود اگر هم اکنون افطار نمایی،خداوند متعال ثواب روزة تمام را به تو می دهد.)) حضرت زهرا(ع) کاسة آب را به دست گرفت و نزد فرزندش آورد تا بیاشامد ولی آن حضرت فرمود((یا جدّاه!اطاعت شما بر من لازم است و من روی حرف شما سخنی نمی گویم،لکن التماس می کنم که اجازه فرمایید تا روزة امروز را به پایان برم.)) امام حسین(ع) این سخن را فرمود و نا گاه بر دامان مادر گرا می اش بی حال افتاد.
بگفت این سخن و عالمی مشوّش کرد به روی دامن مادر،ز تشنگی غش کرد
در این حال جبرئیل امین نازل گشت و فرمود: حق تعالی می فرماید((حسین را به حال خود رها کنید واصرار بر افطار او ننمایید.برای بی قراری فاطمة زهرا که نمی تواند حسینش را در این حال ببیند،من هفتاد هزار ملائکه را که موکّل بر خورشید هستند امر نموده ام تا خورشید را امروز زودتر از روزهای دیگر به مغرب بکشانند تا گرسنگی و تشنگی و گرمی هوا آن حضرت را آزار نرساند.))هنگامی که خورشید غروب کرد و بلال اذان گفت،حضرت ختمی مآب و امیر المومنان و حضرت صدیقة طاهره (ع) ظرفی خرما و ظرفی آب برای افطار حضرت سیدالشهداء(ع) حاضر نمودند.امام حسین (ع) رو به پیامبر اکرم(ص) نمود و فرمود((ای جدّ بزرگوار!رسم این است که هر طفلی که اول دفعه،روزه می گیرد،پدر و مادر ودوستان به آن طفل هدیه می دهند.امروز روز اولی است که من روزه گرفته ام.شما چه چیز به من إنعام می دهید؟))
حضرت رسول(ص) فرمود: ((ای فرزند!خداوند متعال مرا شفیع گنا هکاران قرار داده و ((شفیع مُشفّع)) نام نهاده است.من در روز قیامت دامن شفاعت به کمر می زنم و تمامی دوستان تو را شفاعت می کنم و از پل صراط به سوی بهشت می گذرانم.)) امام حسین (ع) رو به جانب پدر نمود و فرمود((پدر جان!شما چه چیز مرحمت می نمایید؟))
امیر المؤمنان (ع) فرمود:((خداوند سبحان مرا ساقی کوثر قرار داده است.من در روز قیامت گریه کنندگان تو را از آب کوثر سیراب می کنم.))امام(ع) رو به جانب حضرت فاطمة زهرا(ع) نموده و فرمود: ((ای مادر گرامی!شما از همه بیشتر به من محبّت دارید.شما چه خواهید داد؟)) حضرت زهرا (ع) فرمود((ای نور دیدگانم!من در روز قیامت به محل سنجش اعمال بندگانم می آیم و: هر کس را که بر غریبی و مظلومی تو گریسته باشد و هر کسی را که به زیارت تو آمده باشد.و هر کسی که اقامة عزای تو کرده باشد.و هر کسی که به زوّار تو اعانت و یاری رسانده باشد،همه و همه را شفاعت می کنم.))
جبرئیل عرض کرد((من خادم حسین می باشم و گهواره او را جنبانده ام.ستاره ای است در آسمان که هر 30 هزار سال یک مرتبه طلوع می کند و من 30 هزار مرتبه آن را دیده ام. من هر چه که در این مدّت عبادت کرده ام به دوستان و عزاداران حسین می بخشم.)) نا گاه فرشته ای آمد و گفت خداوند بزرگ می فرماید:((بندة خاصّ من حسین جهت خشنودی و محض رضایت من روزه گرفته است و شما همگی به او إنعام کردید.ولی لطف و کرم شما از من بیشتر نیست. چرا که روزه برای خاطر من است ومن خود پاداش روزه دار را می دهم.من در قیامت اختیار بهشت را به حسین وا می گذارم. هر کس به قدرپَرِ پشه ای در عزای او بگرید او را می آمرزم و بهشت را بر او واجب می کنم. من بهشت را با تمام حوریان و غلامان و درختان و پرندگان و قصر ها به حسین می بخشم.))
سوراخ شدن کیسه اعمال :
کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شبها را عبادت می کند.در یک کلام زبان باعث سوراخ شدن کیسه ی اعمال است.هر چه اعضاء زحمت می کشند و جمع می شوند یک حرکت زبان کیسه ای اعمال را سوراخ می کند ! اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد.
انس بن مالک گوید«در حضور امام حسین (ع) بودم،ناگاه کنیز آن حضرت وارد شد و یک شاخة گل به آن حضرت هدیه کرد.»
حضرت (ع) شاد شد و به او فرمود:
«تو را در راه خدا آزاد ساختم.»
من عرض کردم«او تنها یک شاخة گل که چندان ارزشی ندارد به خدمت شما آورد،شما او را به خاطر همین،آزاد کردی؟!»
فرمود:«خداوند مارا چنین تربیت فرموده،آنجا که فرموده است:
«وَ إذا حُیّیتُم بِتَحِیَّه فَحَیُّوا بِاَحسَنِ مِنها اَو رُدّوها»
«هر گاه کسی به شما تحیّت گوید،پاسخ او را بهتر دهید یا لاأقل همانگونه پاسخ دهید.»
آنگاه امام(ع) فرمود:
«کَمالُ الجودِ بَذلُ المَوجُودِ»
«نهایت بخشش اعطای تمام دارایی هاست.»
و آن کنیز جز آن شاخة گل مالک چیزی نبود.
روزی مردی صحرانشین خدمت امام حسین (ع) شرفیاب شد و گفت:«ای پسر رسول خدا! من ضامن دیة کامله(دیة کاملة قتل انسان هزار دینارطلا می باشد)شده ام و طاقت پرداخت آن را ندارم. با خود گفتم بهتر است نزد کریم ترین مردمان بروم واز او چاره جویی کنم اما شخصی را کریم تر از تو نیافتم. اینک مرا یاری فرما »
امام(ع)فرمود:«ای برادر عرب! سه سوال از تو می پرسم،اگر یکی را پاسخ دهی یک سوم دیه را به تو پرداخت می کنم و اگر دو مسئله را جواب گفتی، دو سوم دیه را و اگر هر سه مسأله را پاسخ دهی،تمام دیه را به تو خواهم داد.»
مرد بیابانی عرض کرد:«ای پسر رسول خدا! آیا کسی چون تو که در علوم و معارف سر آمد است واز خانه علم و شرف به پا خواسته است از کسی چون من مسأله می پرسد؟!»
حضرت فرمودند:
«از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود:«اَلمَعروفُ بِقَدَرِ المَعرِفَهِ»
یعنی«نیکی به هر کس با توجه به اندازة سطح شناخت او سنجیده می شود(ومن از تو به اندازة میزان درک و فهمت نخواهم پرسید.)»
او عرض کرد:«بپرسید و اگر ندانستم به یاری خداوند از شما خواهم آموخت.»
امام(ع) فرمود:«چه عملی بهترین اعمال است؟»
-ایمان به خدا.
چه چیز موجب نجات از هلاک است؟
-اطمینان به خدا.
چه چیز زینت مرد است؟
-برد باری و خویشتن داری.
بعد ازین چه؟
-ثروتی که همراه جوانمردی و انصاف باشد.
و بعد از آن چه؟
-فقری که همراه با صبر و شکیبایی باشد.
اگر کسی هیچ یک از اینها را نداشته باشد چه؟
-در این صورت بهتر است صاعقه ای از آسمان بیاید و او را بسوزاند،زیرا چنین کسی سزاوار عذاب است.
امام (ع) از این پاسخ خندید وجواب های مرد عرب را پسندید.آنگاه دستور داد کیسة پولی که در آن هزار دینار طلا بود به او دادند وبه این هم بسنده نفرمود و انگشتری خود را که نگین آن دویست درهم ارزش داشت به او هدیه نمود و فرمود:
«این هزار دینار را به طلبکارانت بده و قیمت انگشتر را صرف مخارج زندگی خود نما. »
مرد صحرا نشین در حالی که از شادی در پوست خود نمی گنجید گفت:
«اللّهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رسالَتَهُ.»«خداوند خود می داند که مقام رسالت خود را بر عهدة چه کسی قرار دهد.»
<< 1 ... 84 85 86 ...87 ...88 89 90 ...91 ...92 93 94 ... 195 >>