« دعایی برای گشایش در كارهای روزمره | پیامکهای شب قدر » |
________________________________________
علامه مجلسی (ره) به نقل از امّ كلثوم دختر امام على علیه السلام می نویسد:
چون شب نوزدهم ماه رمضان شد، هنگام افطار پدر، یك سینى كه دو قرص نان جو و ظرفى كه در آن شیر و نمكِ ساییده بود، پیش او نهادم. وقتی از نماز فارغ شد، رو به افطار كرد. چون در آن به دقّت نگریست، سرش را تكان داد و به شدّت گریست و فرمود: «دخترم! فكر نمىكردم كه دخترى به پدرش بدى كند، آنطور كه تو به من بدى كردى!».
________________________________________
گفتم: كدام بدى؟! پدر!
فرمود: «دخترم! دو نوع غذا در یك سینى جلوى پدرت مىگذارى؟ آیا مىخواهى فرداى قیامت، توقّف من در برابر خدا طول بكشد؟ دوست دارم كه از برادرم و پسر عمویم پیامبر خدا پیروى كنم كه تا زنده بود، هرگز دو غذا در یك سینى جلویش نگذاشتند.
دخترم! هیچ كس نیست كه خوراك و نوشیدنى و پوشاكش خوب و دلپذیر باشد، مگر آن كه روز قیامت، توقّفش در پیشگاه خدا بیشتر به درازا مىكشد. دخترم! در حلال دنیا حساب است و در حرامش عِقاب …. دخترم! به خدا چیزى نمىخورم تا یكى از دو غذا را بردارى».
همینکه [شیر را] برداشتم، رو به غذا آورد و یك گِرده نان با نمكِ سوده خورد. سپس خداوند را حمد و ثنا گفت. آنگاه مشغول نماز شد و همچنان در ركوع و سجود و نیایش و نالیدن به درگاه خداى سبحان بود.
آن شب همواره در حال قیام و قعود و ركوع و سجود بود. دم به دم بیرون مىرفت، نگاهش را به آسمان مىانداخت، به ستارگان مىنگریست و مىگفت: «به خدا كه نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفتهاند. این همان شبِ موعود است!». دوباره به عبادتگاه خویش برمىگشت و مىگفت: «خدایا! مرگ را بر من مبارك گردان» و بسیار «إنا للّه وإنا إلیه راجعون» و «لا حول ولا قوة إلّا باللّه العلى العظیم» مىگفت و بر پیامبر صلى الله علیه و آله و دودمانش درود مىفرستاد و زیاد استغفار مىكرد.
چون دیدم كه ایشان بىتاب و نالان است و بسیار ذكر و استغفار مىگوید، آن شب همراه او خوابم نبرد. گفتم: پدر! شما را چه شده كه مىبینم امشب طعم خواب را نمىچشى؟
فرمود: «دخترم! پدرت دلاوران را كشته و به صحنههاى خطر وارد شده و هرگز نهراسیده است و هیچ شبى مثل امشب، رعب و هراس در دلم نیفتاده است». سپس گفت: «إنا للّه وإنا إلیه راجعون!»
در حالى كه سرش را با پارچه مى بست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خون سرش رنگین شده بود مى فرمود: «این، همان است كه خدا و پیامبرش وعده داده بودند و خدا و رسولش راست گفتند…
گفتم: پدر! چرا از اوّل امشب، خبر از مرگ مىدهى؟
فرمود: «دخترم! اجل، نزدیك شده و آرزو بریده است.»
امّ كلثوم می گوید: [با شنیدن این سخنان] گریستم.
فرمود: «دخترم! گریه مكن. این سخن را جز به دلیل عهد و سخنى كه پیامبر صلى الله علیه و آله با من فرموده است، نگفتم.»
سپس کمی سر بر زانو نهاد و چُرتی زد. چون چشم گشود، گفت: «دخترم! وقتى هنگام اذان، نزدیك شد، خبرم كن!» و دوباره به نماز و دعا و نیایش به درگاه خداى متعال پرداخت كه از اوّل شب، همین حالت را داشت.
مراقب وقت اذان بودم. چون وقتش شد، همراه ظرفى كه آب داشت، نزد او آمدم. بیدارش كردم. وضو گرفت، برخاست، جامهاش را پوشید، در را گشود و به حیاط خانه رفت. در خانه مرغابى هایى بود كه به برادرم حسین علیه السلام هدیه شده بود. چون به حیاط رفت، مرغابى هایی که تا پیش از آن شب، صیحه نزده بودند در پى او بال زنان و صیحه کشان به راه افتادند. فرمود: «لا إله إلا اللّه! نالهزنانى كه در پى آنها نوحه كنانى خواهند بود و در صبح فردا قضاى الهى آشكار خواهد شد.»
و بعد راهی مسجد شد.[1]
از اینجا به بعد اختلاف کوچکی بین گزارشهای رسیده وجود دارد. دسته ای حمله ابن ملجم به حضرت را قبل از شروع به نماز گزارش کرده اند دسته دیگر، حادثه ضربت را وقتی گفته اند که حضرت مشغول نماز بود. در این دسته دوم هم بحث است که آیا بعد از ضربت نماز جماعت به هم خورد یا حضرت کسی را به خود نهاد و او آن نماز را با مردم خواند؟
نمونه اخباری که حمله را پیش از نماز گزارش کرده اند
برخی از تاریخ نگاران مانند مسعودی و ابن سعد نوشته اند:
وقتی امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد شد؛ ابن ملجم و همراهانش[2] بر او حمله كردند، در حالى كه مىگفتند: حكومت از آن خداست؛ نه براى تو، اى على!
ابن ملجم با شمشیر بر فرق سر حضرت زد و ضربتِ شبیب به چارچوب در خورد، امّا وردان گریخت.
على علیه السلام [با اشاره به ابن ملجم] فرمود: «این مرد نگریزد!» مردم به طرف ابن ملجم دویدند و با سنگ ریزه بر او مىزدند و دشنامش مىدادند و فریاد مىكشیدند. مردى از هَمْدان، پایش را جلوى ساق او گرفت و مغیرة بن نوفل بن حارث هم بر صورت او زد و او را بر زمین انداخت و او را نزد حسن علیه السلام آورد.[3]
به خداى كعبه سوگند، رستگار شدم
صاحب کتاب الإمامة والسیاسة به نقل از مدائنی می نویسد:
روزى كه با هم قرار گذاشته بودند رسید. آن دشمن خدا بیرون شد و در كمین على علیه السلام نشست. آنگاه كه براى نماز صبح بیرون مىآمد، صبحدم روز جمعه، ده شب مانده به آخر رمضان سال چهلم بود. وقتی حضرت براى نماز بیرون آمد، به سوى او جَست و گفت: حكومت، از آنِ خداست، نه براى تو، اى على! و با شمشیر بر فرق او ضربت زد.
على علیه السلام فرمود: « فُزتُ ورَبِّ الكَعبَةِ» ؛ به خداى كعبه سوگند، رستگار شدم.[7]
نمونه اخباری که حمله را در بین نماز گزارش کرده اند
از امام سجاد علیه السلام نقل است که فرمود:
آنگاه كه ابن ملجم ملعون امیر مۆمنان على بن ابىطالب علیه السلام را ضربت زد و همراه او كس دیگرى هم بود كه ضربت او (آن همراه) به دیوار فرود آمد، ابن ملجم ضربت زد و ضربت او در حالى كه حضرت در سجده بود، بر سر وى فرود آمد، به جاى ضربتى كه از پیش بود. وأمَّا ابنُ مُلجَمٍ فَضَرَبَهُ فَوَقَعَتِ الضَّربَةُ وهُوَ ساجِدٌ عَلى رَأسِهِ عَلَى الضَّربَةِ الَّتی كانَت.[4]
کسانی که معتقدند حضرت در نماز مورد اصابت شمشیر آن ملعون قرار گرفت در این بحث دارند که آیا امام علیه السلام كسى را به جاى خود تعیین كرد كه نماز را به پایان ببرد یا نه؟ بیشتر بر این باورند كه حضرت، جعدة بن هبیره را به جاى خود نهاد و او آن نماز را با مردم خواند.
در کتاب «مقتل أمیر المۆمنین» به نقل از عمر بن عبد الرحمان آمده است: چون ابن ملجم بر على علیه السلام در نماز ضربت زد، آن حضرت عقب آمد و جعدة بن هبیره را با اشاره به پشتش به جلو هُل داد و او با مردم نماز خواند.[5]
آن شب همواره در حال قیام و قعود و ركوع و سجود بود. دم به دم بیرون مىرفت، نگاهش را به آسمان مىانداخت، به ستارگان مىنگریست و مىگفت: به خدا كه نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفتهاند. این همان شبِ موعود است!
بعد از آن ضربت
علامه مجلسی ره به نقل از لوط بن یحیى و او از اساتید روایتش نقل می کند:
چون امام علیه السلام ضربت را حس كرد، ننالید، صبر كرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد و در حالى كه كسى نزد او نبود، مىگفت: «بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه!».
با شنیدن صدای ضجّه، هر كه در مسجد بود به سمت او دوید. همه دور خود مى چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه نمىدانستند كجا مىروند. دور امام على علیه السلام را گرفتند، در حالى كه سرش را با پارچه مى بست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خون سرش رنگین شده بود مى فرمود: «این، همان است كه خدا و پیامبرش وعده داده بودند و خدا و رسولش راست گفتند …».
مردم وارد مسجد جامع كوفه شدند. امام حسن علیه السلام را دیدند كه سر پدرش بر دامن اوست، خونها را شسته و جاى ضربت را بسته؛ ولى همچنان از آن خون بیرون مىزند و رنگ چهرهاش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد مىشود. با گوشه چشم به آسمان مىنگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و مىگوید: «از تو مىخواهم، اى خداى بلند مرتبه برتر!».
امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت. دید كه از هوش رفته است. در آن لحظه به شدّت گریست و شروع كرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش. قطراتى از اشك دیدگانش بر صورت امیر مۆمنان چكید. دیدگان را گشود و او را گریان دید. فرمود: «پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینك این جدّت محمّد مصطفى است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتىاند كه همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد! دست از گریه بدار كه صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم! بر پدرت بىتابى مىكنى، در حالى كه فردا پس از من مسموم و مظلوم، كشته خواهى شد و برادرت همینگونه با شمشیر كشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مىپیوندید؟»[6]
پی نوشت:
1. بحار الأنوار 42/276. علّامه مجلسى (ره) در آغاز این نقل می نویسد: «در برخى كتابهاى كهن روایتى درباره چگونگى شهادتش دیدیم و بخشى از آن را به اختصار به اندازهاى كه با كتاب ما تناسب داشته باشد، آوردیم» و این نوشته بخشهایی از نقل علامه مجلسی ره است.
2. شبیب بن بجره و وردان بن مجاله دو همدست ابن ملجم بودند که تصمیم گرفتند در مسجد کوفه کمین کنند همینکه امیرالمومنین علیه السلام برای نماز وارد مسجد می شود ناجوانمردانه به او یورش برده و حضرت را با ضربات شمشیر به شهادت برسانند. ر.ک به الارشاد 1/17 و تاریخ طبری 5/143
3. مروج الذهب 2/424، الطبقات الكبرى 3/36-37، أنساب الأشراف 3/253، الكامل فی التاریخ 2/435، اسد الغابة 4/113
4. امالی شیخ طوسی ره، ص 365
5. مقتل أمیرالمۆمنین، ص30
6. بحار الأنوار 42/281
7. الإمامة والسیاسة 1/180
فرم در حال بارگذاری ...