صفحات: << 1 ... 29 30 31 ...32 ...33 34 35 ...36 ...37 38 39 ... 98 >>
باید چراغ را خاموش کرد
شنبه : امروز از گوشه ای نان کنده شدم.
افتادم روی زمین.کسی که نان را خریده بود، نفهمید. مراندید . اودور شد ورفت. من کنار خیابان تنها ماندم.
آه ای دا غمگین؛، که به این روز فکندت
فریاد که از دل برفت آن همه پندت
ای مرغک سر گشته، کدامین هوس آموز
بی بال وپرت دید و چنین بست به بندت
به دنبال واژه ها مباش، کلمات فریبمان میدهند.
ابو عبدالله کهمس گفت : وقتی گناه کردم ، اکنون چهل سال است تا بدان می گریم. گفتند : ای شیخ ، آن چه گناهی است؟
پیامبراکرم(ص) گفت : سخت میترسم برامت خویش از شرک کهن.
گفتند : یارسول الله شرک کهن کدام است ؟
هرگز ازدور زمان ننالیده بودم و روی ازگردش آسمان در هم نکشیده،
پارسایی مقداری گندم برای پیرمرد آسیابانی برد وبه او گفت : هرچه سریعتر گندمهای مرا آرد کن، اگر نه نفرین می کنم تا الاغ تو به صورت سنگ در آید.
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی. صاحب دلی شنید و گفت : « اگر نیم نانی بخوردی وبخفتی، بسیار از این فاضل تر بودی.»
شهيد محمد على رجايى ، در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايى را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداى در همين شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منيع الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد يعنى در 1328 وارد نيروى هوايى شد.
<< 1 ... 29 30 31 ...32 ...33 34 35 ...36 ...37 38 39 ... 98 >>