« سیلان واژه ها | دلانه » |
شنبه : امروز از گوشه ای نان کنده شدم.
افتادم روی زمین.کسی که نان را خریده بود، نفهمید. مراندید . اودور شد ورفت. من کنار خیابان تنها ماندم.
یکشنبه : امروز یک کلاغ مرادید. کنارم آمد . خوشحال شدم اما یکدفعه ما شینی بوق زد. کلاغه ترسید وفرار کرد. من باز هم تنها ماندم.
دوشنبه : امروز دوتا گربه به خاطر من دعوا کردند. یک نفر آمد وآنها را پیشت کرد.آنها مرا رها کردند ورفتند.
سه شنبه : امروز روز خوبی بود. صبح ، پیرمردی با عصا آمد کنار من ایستاد. مرا از روی زمین برداشت. فوت کرد وکنار یک در خت گذاشت.به بچه ای که کنارش بود گفت : نان نباید زیر دست وپا باشد! حالا اینجا زیر درختم.جایم خوب است.
چهارشنبه :امروز صبح زود مورچه ها دورم جمع شدند.انها میخواستند مرا به لانه ببرند.اما یکدفعه آب از جوی کناردرخت آمد.به مورچه ها رسید.مورچه ها مرا ول کردند ورفتند.
پنجشنبه : امروز یک چرخ دستی کنارم ایستاد.یک نفر مرابرداشت. توی یک کیسه انداخت. توی کیسه پر از تکه های نان بود. حالا دیگر تنها نیستم پیش دوستانم هستم چه خوب!
منبع : اصفهان زیبا
فرم در حال بارگذاری ...