« خاطرات یک تکه نان | سکو » |
آه ای دا غمگین؛، که به این روز فکندت
فریاد که از دل برفت آن همه پندت
ای مرغک سر گشته، کدامین هوس آموز
بی بال وپرت دید و چنین بست به بندت
ای آهوی تنها گریزان پریشان
خون می چکد از حلقه پیمان کمندت
ای جام به هم ریخته ، صدبار نگفتم
یا سنگدلان یار مشو می شکنندت؟
آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه
آتش به سرم میرود از این آه بلندت
جان در صدف شعر، گهرکردی وگفتی
صاحبنظرانند ، پشیزی بخرندت
ارزانتر از هیچ گرفتند وگذشتند
امروز ندانم که فروشند به چندت؟
جان دادی ودرسی به جهان یاد گرفتی
ارزانتر از این درس محبت ندهندت!
منبع : اصفهان زیبا
فرم در حال بارگذاری ...