وقتي به جستجوي گوهر علم قدم مي زني گامهايت را استوار بردار و چشمهايت را تيز و نافذ به اطرافت بدوز تمركز كن!هستي در تو در جوشش است و هزار زبان در خروش فقط به دنبال گوشهاي تو مي گردد تا با تو سخن بگويد. تمام هستي! همه در فرمان تواند اگر خليفه خدا باشي و گسترش دهنده سايه عدل الهي در تمام اركان هستي،اگر اينگونه نبود حكمت معنايي نداشت.
تفكر و تعمق كن كه علم بدون تفكر و تعمق هيچ و پوچ است.دريغ از عمر گرانمايه كه صرف فقط و فقط الفاظ شود اگر علم تبلور معنا نباشد چه خواهد بود كه اگر اينگونه نبود قرآن را قول ثقيل نام نمي نهاد؛ حضرت حق آن هم بر قلب فخر بشريت محمد مصطفي(ص)جستجوي علم ايمان مي خواهد و ايمان قصد و حجّ انساني است كه مي خواهد تغيير مثبت را در خويش انعكاس دهد.
پس استوار باش:«انّامستقم كما اُمرت»«سوره هود»و به گام خويش خيره شو تا حركت و حيات را مشاهده كني.
اگر ريشه علم دانستن است و دانستن عامل توانستن و توانستن عامل حيات پس چرا ناتوان و مرده دليم.حكايت آب شوري است كه در سرچشمه ريخته مي شود.حكايت فريب جمال ظاهر است كه در حكمت باطن مؤثر افتاده.زنگاري است كه غمازي آينۀ دل را دزديده،حكايت موشي است كه انبار غلّه را خالي مي كند هر چه در انبار غلّه مي انبانيم باز مي بينيم كه چنته خالي است.حكايت يكي است، رنگ و لعابش تغيير كرده است و ما مغرور و مبهوت ظاهر مانده ايم.شكي نيست كه نمود زيباي باطن زيبا تر را خبر مي دهد البته اگر چشم ما زيبا بين باشد اگر به تلبيس ابليس مجازهاي حقيقت نما را حقيقت فرض نكنيم.ريشه تفكر ما كجاست؟كسب علم ما براي چيست؟اگر موضوع را استحاله كنيم محمول به چه درد ما خواهد خورد؟ چه سود از انباشتن كاه در سفره غذايي انسان، هر چه انباشته تر نه تنها كم ارزش تر بلكه مضرتر زيرا ديگر جاي هيچگونه غذاي حقيقي نيز براي ما در سفره نخواهد گذاشت.
اگر مرقومات اين سطور نكته اي را گوشزد نمي كند وشايد موهوماتي بيش نيست چرا علم را حجاب اكبر دانسته اند معصومين(ع)آيا نه اين است كه چون جنس علم نور است و نور روشنگر است و به زيبايي نزديك بهتر مي تواند روشنايي حقيقي را بپوشاند؟چشم روشن بين مي خواهد كه بين آفتاب عالمتاب و كرم شبتاب فرق بگذارد و حقيقت را از مجاز تشخيص دهد.براي صيد كبوتر،صداي جفتش را در مي آورند تا جذب شود و دريغا كه به دام خويش جذب مي شود!!!
جنس صدا شبيه است اما در معنا و حقيقت،آندو ، هفتاد سال راه(مولوي)،متفاوتنداين است تفاوت ماه من تا ماه گردون.
استواري قدم در راه كسب علم جدّ و جهدي است در تهذيب،تلاشي است بي وقفه در جهت دانايي به قصد توانايي بامعناي حقيقي،حيات كه نتيجه ايندوست يك حقيقت است و با زندگاني جسماني تفاوتي فاحش دارد. تكا پويي است ممتد و بدون بريدگي در تمامي جهات و اجزاي هستي.شمول است و شادي،فرح است و جان آفريني و جان بخشي،تبلور إني جاعلٌ في الارض…. است.بخش ظلومي و جهولي دقيقاً مربوط به مجاز اين بعد حقيقي و محدوديت اين بي نهايت است.پس بر طالب علم لازم است تيز بيني و تفكر،بتن كلمه با خلق كلمه تفاوت فاحش دارد.
گفتن كلمه را طوطي هم مي تواند انجام دهد و چه بسا عالمان بي عمل كه زنبورند و بي عسل.استواري قدم انسان را خود علم مي كند.بين تورات شدن و حُملِّوا التوارة شدن تفاوتي است از رايحات رحماني تا سمومهاي دوزخي.و كدام دوزخ سوزنده تر از تعصّب و تنگ نظري،و جهل علم آلوده و بهتر بگويم جهل علم ناك و اين محرز است كه يكي از افرادي كه پشت رسول خدا(ص)را شكسته همين دانشمندان نادان است.كه عملي در علم او نيست.عمل به علم خود علم شدن است.چگونه مي توان مثلاً علم به محبّت را معنا كرد.جزآنكه آنقدر محبت كني تا واژة محبت در تو تبلور بيابد.مگر لقب رسول اكرم (ص)حبيب الله نيست آيا ريشة حبيب جز حبّ است و آيا حبّ جز در قبال بندگان خدا تبلوري بيروني دارد؟!!و مگر نه اينكه ذات پاكش«رحمت للعالمين»بود و هست«كافه للناس»و مگر مي شود در ارتباط با خدا محبّت داشت و در ارتباط با خلق خدا كه فيض ممتد الهي هستند محبت نداشت؟!! اين محال عقلي است!!! آموختن علم با عالم شدن تفاوت دارد هم در ظاهر لفظ و هم در باطن معنا.خلط اين دو مبحث دره اي عميق سر راه رستگاري مي شكافد كه عمقش سياهي و تباهي است و هر كس بي ترس از گمراهي در اين ظلمات پا مي نهد عليه خويش به عصيان برخاسته و زود است كه كوس«عصي آدم ربه…»اش را در كائنات بصدا در مي آورند.
فلسفه قدم زدن و گام برداشتن زمين استوار، را در تقدير خويش نهفته دارد.بر زمين سست نمي توان گام زد و اگر اجباري در پي باشد با ترس و احتياط اين عمل ممكن است بپر خود گام زدن با فريادي خاموش سالك راه علم را به امتحان استواري قدمگاه فرا مي خواند.چه بسيار نحله هاي فكري كه بشريت را در قرون متمادي در سياهي هاي جهل و الحاد به دليل نداشتن همين دقت نظر در انتخاب جاي پاي فرو بردند و نسلهايي را كه مي توانستند درخشانتر از آفتاب باشند به سياهي شب ديجور بدل كردند.گرچه اگر خداوند مي خواست همه اهل زمين و آسمان ايمان مي آورند.و اصولاً پنهان بودن غيب است كه شهود را به لباس شك ملبّس مي كند.چه معلوم و چه اطمينان وقتي معشوق بين هزارپرده از نور و ظلمت پنهان است!!! حكايت به تصوّر كردن ،كجا و يقين پسر ابوطالب(ع)پس از كنار رفتن هفت پرده كجا!!!
شايان است كه طالب علم در ابتدا طالب رستگاري باشد و جنش علم را تشخيص دهد و سپس تشحيذ(تندو تيز بودن ذهن) خويش را در كسب كمالات صوري مصروف دارد،بي محابا در راه رفتن-و يا دويدن-جز اينكه مهر دل و مهره پشت را بشكند سودي ديگر نخواهد داشت و در نهايت شايد ما را دچار دست به داماني دشمن نادان نيز بكند و چه دشمني بالاتر از جهل ما كه ما هرچه مي كشيم به فرموده خدوانداز خويش مي كشيم و خدواند ظالم، بر ما بندگان نيست.پس براستي كه مهمّ نكته اي است بينش،مهم نكته اي است تزكيّه و تهذيب و ترس از حرص و آز و طمع.
علم بي اسبابي است براي رويش نه قصابي كردن بندگان خدا.علم شمشير خداوند است عليه شيطان چه وسوسه هاي آن مخلوق از جنس وهم است و وهم خلاف عقل و علم متكي به عقل است و علمي كه به وهم متكي شود جهلي است علم نما در هر صورت اين علم نبايد عليه بندگان خدا بكار گرفته شود اگر چنين نشانه اي در علم ما بود و يا در نيّت علم اندوزي ما بود بايد بدون ترديد اين را بدانيم كه برگذر سيلاب خانه كرده ايم و بر زمين سست اعتماد و بدانيم كه انبار غلّه نداريم كه انبار پركاه است.و بدانيم كه جهل علم ناك را بجاي علم روشنگر و حقيقت عالم تاب فرض كرده ايم و چون لاشه اي كه در پوستمان بدمند فربه مي نمائيم و دريغا كه چون طبل غازي بلند آواز و ميان تهي هستيم روز«تبلي السرائر»و در مواجهه با سكرات و رهبات چنته اي خالي.تهي رفته در بازاري هستيم كه بايد از خالص آوردن دستار خويش در ترس باشيم.
و بيش از آنكه فرياد «واحسرتا علي ما فرط نا علي انفسنا»ي ما كرانه هاي آسمان را پركند بايد فكري بحال خرابات خويش كنيم زيرا كه«الوقتُ سيفٌ القاطع» رسن عمر ما را موش سپيد و سياه شب و روز مي جوند تا اژدهاي مرگ در كام خويشمان فرو برد و ترعه هاي آتش در انتظار عالمي است كه گمان مي كند عالم است زيرا كه «آنَّ بعضَ الظَّن اثم» آنچه را كه وعده داده شده بايد بيش از موعد ديد. وگرنه نه گامي در جهت كسب علم زده ايم و نه استواري داشته ايم و نه بينش و نظر.پس وقتي به جستجوي گوهر علم قدم مي زني گامهايت را استواركن،بينايي خواه تا درچاه نيفتي!!!
نوشتار ادبی خانم زهرا گورویی،معاونت پژوهش