« باغستان | مراکسی نساخت. » |
در کوچه های نگاهت ای کاش می شد قدم زد
در شرح قرآن چشمت آیه به آیه قلم زد
فریاد نهج البلاغه با چرخش ذوالفقارت
هم دم شد وبرسر کفر، تیغ عدم دم به دم زد
اکسیر عشق تو غوغاست بی شک طلا می شودخاک
حتی خدا روزخلقت از کیمیای تو دم زد
در خواب بودم دمادم، در خواب…یک خواب مبهم
یادتو چون سرمه ی صبح ، بیداری ام را رقم زد
بال وپرم را شکسته بار گناهانم آقا
ای کاش می شد دوباره بالی به دور حرم زد
منبع : اصفهان زیبا
فرم در حال بارگذاری ...