با تو خواهم گفت ای معبودی که هرشب مروارید اشک ، در سوسوی شب تو را می طلبد. اندیشه گناهان گذشته مرا از عزت به ذلتی کشانده که با هیچ چیزی قابل جبران نیست.
ای خدا ، در این پرتگاه زمان قله های گناه را طی کردیم نه کمال. مایی که مقام خلیفه اللهی را به ارمغان بردیم. تازه به حکمتش پی بردم که منظور از نگاه فرشتگان و اعتراضشان به مقام انسان چه بود!
از بسته های التماس دعا، ما رایادت نره، اگه سیم اتصالت برقرار شد، و هزاران جمله با این مضمون که با بارکد بدرقه نگاهشان به سویم سرازیر می شود قلبم چهره ای در هم می کشد. چرا که تنها تو محافظ این قلبی هستی که با امواج زمان و طوفان مشکلات به دنبال سرپناهی می گردد.
قلبی که روزی نورانیتش با هر دعا و مناجاتی لرزه به جانم می انداخت و اکنون لعاب مهربانی کسانی که محبتشان از جنس غفلت از یاد توست بر دلم نشسته، چه زود فراموشت کردم.
وعده ها را تنها در زمانی سرک می کشم که همه دستی به رسم اجابت دعا به سویت دراز می کنند. چه کنم ، این بندگی وشناخت آنگونه که در خور خوبیهای بی پایانت باشد نیست و من هر روز شرمگین تر از روز قبل باز تو را صدا می زنم.
متن ادبی صدیقه امینی، مدرسه علمیه الزهرا گلدشت