« چکونه ايمان خود را تقويت کنيم؟ | آيا در ميان اين همه مسلمان و شيعه 313 نفر يار و ياور براي حضرت وجود ندارد تا ظهور کند؟ » |
علم اندوزي
«لقمان حکيم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشيني کن! همانا خداوند دل هاي مرده را به حکمت زنده مي کند. ، چنان که زمين را به آب باران».(1)
کورحقيقي
« فقيري به در خانه بخيلي آمد، گفت: شنيده ام که تو قدرتي از مال خود را نذر نيازمندان کرده اي و من در نهايت فقرم ، به من چيزي بده بخيل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقير گفت : من هم کور واقعي هستم ، زيرا اگر بينا مي بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسي مثل تو نمي آمدم.»(2)
آزادگي
«همسر مرد آزاده اي به او گفت: نمي بيني که يارانت به هنگام گشايش، در کنار تو بودند و اينک که به سختي افتاده اي ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواري آنهاست که به هنگام توانايي، از احسان ما بهره مي بردند و حال که ناتوان شده ايم ، ما را ترک کرده اند.»(3)
غيبت
«به بزرگي گفتند : هيچ نديدم که از کسي غيبت کني گفت: از خود خشنود نيستم، تا به نکوهش ديگران بپردازم». (4)
سخن چيني
«مردي به انديشمندي گفت: فلان شخص، ديروز از تو بدگويي مي کرد. انديشمند گفت : از چيزي سخن گفتي که او از روبه رو گفتن آن با من شرم داشت»(5)
تجسس
«حکيمي گفته است: آن که عيب هاي پنهاني مردم را جست و جو کند، دوستي هاي قلبي را بر خود حرام مي کند.»(6)
غفلت
«به عارفي گفتند: اي شيخ! دل هاي ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمي کند چه کنيم ؟ گفت: کاش خفته بودي که هرگاه خفته را بجنباني ، بيدار مي شود؛ حال آنکه دل هاي شما مرده است که هر چند بجنباني ، بيدار نمي شود.»(7)
بخل
بخيلي سفارش ساخت کوزه و کاسه اي را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسيد: بر کوزه ات چه نويسم ؟ بخيل گفت بنويس «فمن شرب منه فليس مني؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نيست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسيد: بر کاسه ات چه نويسم؟ بخيل گفت بنويس « و من لم يطعمه فانه مني؛ هر کس از آن بخورد از من نيست .» (بقره 249)(8)
تکبر
«آورده اند که روزي عابدي نمازش را به درازا کشيد و چون نگريست مردي را ديد که به نشانه خشنودي در وي مي نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من ديدي ، تو را به شگفتي نياورد که ابليس نيز روزگاري دراز، با ديگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد .»(9)
افسوس پادشاه به هنگام مردن
گويند پادشاهي به بيماري سختي مبتلا شد. طبيب از او خواست که وصيتش را بيان کند. در اين هنگام ، پادشاه براي خود کفني انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برايش قبري آماده کنند. آن گاه نگاهي به قبر انداخت و گفت « ما أغني عني ماليه هلک عني سلطانيه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بي نياز نکرد، قدرت من نيز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد .(10)
عقل، بزرگترين نعمت الهي
«روزي پادشاهي به بهلول گفت : بزرگترين نعمت هاي الهي چيست؟ بهلول جواب داد : بزرگترين نعمت هاي الهي عقل است. خواجه عبدالله انصاري نيز در مناجات خود گويد: خداوندا آن که را عقل دادي ، چه ندادي و آن که را عقل ندادي ، چه دادي؟»(11)
محافظت از خويشتن
« پادشاهي به عارفي رسيد، از او پندي خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن اميد رستگاري است، بگير و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»(12)
عبرت
« گويند: روزي خليفه از محلي مي گذشت ، ديد که بهلول ، زمين را با چوبي اندازه مي گيرد. پرسيد: چه مي کني؟ گفت: مي خواهم دنيا را تقسيم کنم تا ببينم به ما چه قدر مي رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعي مي کنم ، مي بينم که به من بيشتر از دو ذارع (حدود يک متر) نمي رسد و به تو هم بيشتر از اين مقدار نمي رسد.»(13)
خطر سلامتي و آسايش
«آورده اند روزي حاکم شهر بغداد از بهلول پرسيد: آيا دوست داري که هميشه سلامت و تن درست باشي؟ بهلول گفت : خير زيرا اگر هميشه در آسايش به سر برم ، آرزو و خواهش هاي نفساني در من قوت مي گيرد و در نتيجه ، از ياد خدا غافل مي مانم. خير من در اين است که در همين حال باشم و از پروردگار مي خواهم تا گناهانم را بيامرزد و لطف و مرحتمش را از من دريغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»(14)
پي نوشت :
1- شيخ بهائي ، حکايت و حکمت ص 143.
2- حبيب الله شريف کاشاني ، رياض الحکايات ص 128.
3- کشکول ص 415.
4- همان ، ص 172.
5- همان ص 391.
6- همان ، ص 347
7- عارفان، ص 48. به نقل از: حکايت و حکمت ، ص 19.
8- حسين خرمي ، لطايف و حکايت هاي قرآني ، صص 31 و 32.
9- کشکول ، ص 335.
10 - حکايت و حکمت ، ص 126.
11- محمود همت ، ماجراي بهلول عاقل ص 34.
12- کشکول صص 295 و 296 .
13- حسين ديلمي؛ حکايت و حکمت ، ص 87
14- عبدالله نيازمند، لطيفه و حکايت بهلول ، ص 76 .
فرم در حال بارگذاری ...