« شهادت حضرت زین العابدین (به روایتی) | آلزایمر » |
دختر کوچولو تکه بزرگی از کاغذ دیواری رو کنده بود! پدر نتونست خودش را کنترل کند و حسابی سرش داد زد و … فردا، روز پدر بود، دخترک قوطی کوچولوئی رو که با کاغذ دیواری کادوپیچ کرده بود آورد و گفت: بابایی روزت مبارک، خیلی دوستت دارم.خدای من حالا چکار کنم؟ همان طور که کاغذ دیواری رو از دور قوطی باز می کرد، ذهنش مشغول اتفاق دیروز بود.در قوطی را باز کرد.خالی بود! باز عصبانی شد و گفت: این که خالیه و جواب شنید که: پُره پدر! پُر از بوس! بابا جون چند ماهه هر وقت که می خوام بخوابم این قوطی را محکم بغل میکنم و کلی بوس واسه تو میزارم توش.بوس هام رو ندیدی؟! پدر که خیلی شرمنده شده بود، فکر می کرد چه جوری باید رفتارهای غلطم رو جبران کنم؟ سه روز بعد،دختر کوچولو در سانحه ای جونش رو از دست داد و پدر موند و اون قوطی، شب ها قوطی رو محکم بغل می کرد و یکی یکی بوسه های خیالی رو از توش در می آورد و روی گونه هاش می گذاشت و پهنای صورتش رو اشک می پوشوند. بهتره که قدر عزیزهایی که داریم رو بدونیم.
فرم در حال بارگذاری ...