« عمل به واضحات و احتیاط در مشتبهات | داستان فقیر » |
صمعی (وزیر هارون) می گوید: در بیابانی خیمه ای دیدم، با خود گفتم به آن جا بروم، رفتم و دیدم زن جوان و با جمالی در خیمه است، تا چشم آن زن به من افتاد، گفت: بفرمایید.
داخل شدم و گفتم: تشنه ام آبی بده، دیدم رنگش تغییر کرد. با من حرف نزد و به من آب نداد ولی دیدم نگاهش با دقت به بیرون خیمه است، تا این که شتر سواری از دور آمد و رسید و آن زن آبی را که به من نداده بود، با خود برداشت و رفت و دست و پای پیرمرد سیاهی را که تازه از راه رسیده بود، شستشو داد. ؟آن مرد بسیار بد اخلاق بود و به من هیچ اعتنا نکرد و با آن زن هم به تندی برخورد کرد. در هر حال از جا بلند شدم، آن خانم مرا بدرقه کرد.
گفتم: ای خانم، حیف از تو نیست که با این جوانی و جمال، به آن مرد دل بسته ای، به چه چیزآن مرد علاقه مندی؟ آیا به مالش، یا اخلاقش، یا جمال و زیبایی اش؟ او که پیرمرد بدترکیبی بیش نیست.
رنگ چهره ی خانم پرید و گفت: اصمعی، گمان نمی کردم تو که وزیر هارون هستی، نمامی و سخن چینی کنی؟! پیغمبر (ص) فرمود:
” الایمان نصفه الصبر، و نصفه الشکر.”
نیم ایمان صبر و نیم دیگر آن سپاسگزاری است.
من باید خدا را به واسطه ی این که نعمت جوانی و جمال را به من داده و اخلاق خوب نصیبم نموده شکر کنم و آن به این است که با این شوهر بسازم و در برابر بد اخلاقی او صبر کنم، دنیا می گذرد و من می خواهم با ایمان کامل از دنیا بروم.
منبع: در محضر بهجت
فرم در حال بارگذاری ...