بعضی واژه ها جان می دهند برای جدانویسی. گویی بشر خلقشان کرده که فقط جدا نوشته شوند؛تک. آنقدرعظیم هست وبا مفهوم هر بخشش، که با سر هم نوشتنش ، جفا می کنی بر واژه و ندید می گیری همه ابعاد جلوه گری اش را.
کم نیستن از این قسم اما من، دو واژه را سخت دوستدارم که همیشه جدابنویسم ريا؛ ره بر” و “جان باز".
انصافا وقتی جدا و تک می نویسی اشان ، تازه می فهمی که چقدر بزرگند این دو واژه، چقدردل می برند این دو واژه.
جانباز ؛ وقتی سرهم است ، خوب در ک نمیکنی معنا وژرفای عمیق کلمه را. نه “جان” اش خوب پیداست ونه “بازی اش”
باتمام جانشان عاشق بودند. اول ، دل را در بازی روزگار باختند به عشق بازی باخدا و بعد ذره ذره، جان را. شرط عشقبازی این بود ، دانسته شروعش کردند.ساده نگاه نکن به” بازی” واژه! طعنه می زند به بازی گزفتن مرگ. روزگاری، اینین رسم مردمانش بود نه مثل امروزی که دنیا به بازی می گیرد مردمان روزگارش را.
مانده ام در حیرت این دو واژه ره بر و جان باز. چقدر به هم می آیند.یکی بدون دیگری چیزی کم دارد.هر “ره بر” ی، “جان باز"می خواهد و هر ” جان باز” ی ، یک “ره بر".هیچ کدام بدون هم معنا ندارد.اما خب! ره بر مقدم است بر” جان باز".بی دلیل نیست که ساروز تولد سالار کربلا مقدم است بر ولادت ساقی کربلا. اگر نبود سالار، ساقی که جان بازی نمی کرد و اول دلش راداد، بعد همه وجودش را ذره ذره.
وقتی سر هم می نویسیم شان، خوب در ک نمی کنیم بزرگیشان را.ساده از کنارشان عبور می کنیم. چقدر تفاوت است بین “جان باز” و"جانباز". وقتی جدا می نویسی ، بهتر درک می کنی جدابودن دست ازبدن، جدابودن پا ازبدن،جدابودن حس ازبدن.. سخت است این جدایی، اما برای او شیرین است.
ای کاش همان دبستان به ما یاد می دادند جدانوشتن برخی از واژه ها را…
دلنوشته زینب السادات حسینی