« آيا روزه سكوت و يا صبر پس از عطسه در اسلام صحيح است؟ | به سمت روشنایی » |
ز مشایخ بزرگ صوفیه) شنیدم می گفت: همراه کاروانی در صحرای شام بودم، عرب های بیابان نشین بر کاروان حمله آوردند و آن را گرفتند و کالاهای کاروان را بر امیر خود عرضه می کردند
.>کیسه ای آکنده از بادام و شکر بود که آنان همگی از آن خوردند ولی امیر ایشان نخورد، به او گفتم: چرا نمی خوری؟ گفت: من روزه ام، گفتم: راهزنی می کنی، اموال را می گیری، انسان ها را می کشی با این حال روزه داری؟ گفت: ای شیخ، من راهی برای آشتی می گذارم.
مدت ها پس از آن او را در حال احرام دیدم که همچون مشک خشک و چروکیده بر گرد خانه طواف می کند. گفتم: تو همان مرد نیستی؟ گفت: آری همانم و آن روزه مرا به این مقام رساند.
منبع:حکایت پارسایان
فرم در حال بارگذاری ...