« یک حرف | پرنده » |
وعمرشیشه عطر است ،پس نمی ماند
پرنده تابه ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرات از حرف من مکدر شد
که روی آیینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل وبدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن زدست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من وتو در سفرعشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
منبع : اصفهان زیبا، شماره1610
فرم در حال بارگذاری ...