دوبرادر جوان بودند که به یکدیگر بسیار مهربانی و محبت می ورزیدند و هردو، دریک دشت زراعت داشتند.یکی از برادران ازدواج کرده و پدر چند فرزند بود و دیگری، به دلیل فقر و تنگدستی هنوز ازدواج نکرده بود.
چون فصل درو کردن گندم رسید، گندم خود را خرمن کردند و پس ازجداساختن گندمها از کاه، تصمیم گرفتند محصول رابه خانه ببرند.هنگام غروب ، برادر بزرگتر برای انجام کاری ، گندمهای خرمن شد ه اش را به برادر کوچک سپرد و به سوی خانه رفت.
هنگامی که او از نظرناپدیدشد، برادر کوچک با خود گفت :من که ازدواج نکرده ام و خرج زندگی ام بسیار کم است، ولی برادرم عائله مند است و جز این گندمها چیزی ندارد.بهتر است مقداری از گندم خود را روی سهم او بریزم که نان بچه هایش تامین گردد.سپس مقداری از گندمهایش را روی محصول برادر ریخت.هنگامی که برادر بزرگ بازگشت شب شده بود.پیش خود گفت : الحمدالله من که صاحب خانه وهمسر و اولادم، اما برادرم به سبب فقر وتهیدستی، ازدواج نمی کند.بهتر است مقداری از گندم خود را روی محصول او بیریزم تا سهم گندمش افزایش یابد و بتواند ازدواج کند.با این نیت ، دور از چشم دو برادر مقداری از گندم خود را روی سهم برادرش ریخت.
چون خداوند از آن دو جوان خیر خواه ، این ایثار و گذشت رادید، اراده اش به آن تعلق گرفت که به هر دو برادر، و سعت رزق عنایت فرماید و آنان را از فقر نجات دهد.
بدین جهت ، هریک از برادران که گندم خود را برداشت ، می دید دوبرابر سال گذشته است و بسیار متعجب می شد. آنها می پنداشتند علت افزایش گندم برادر دیگر، به خاطر آن است که گندم خود را برروی محصول دیگری ریخته است.
اما نمی دانستند که در اثر اخوت و خیر خواهی، خداوند به گندم آنان برکت عطا فرموده است.
منبع : زن روزشماره2329