« سیر الی الله درسایه جوع ، صوم وماه رمضان | بخل چیست؟ » |
گفتم : مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم میزدم احساس کردم اینقدر دلم پر است که میخواهم فریاد بزنم، خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رود خانه فریاد بزنم باز نمی توانم خودم را خالی کنم.آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آندی نمیتوانستی مرا تسلی بدهی.
خندید وپاسخ داد: توبه عشق بزرگتر ازمن نیاز داری و آن عشق خداست.باید به این مرحله تکامل برسی که تورا جز خدا وعشق خدا هیچ چیز راضی نکند.حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم. فکرکردم خواب است.اورابوسیدم.حتی پاهایش را.مصطفی خیلی حساس بود.
یکبار که دمپایی را جلوی پایش گذاشتم ناراحت شد.دوزانو نشست ودست مرابوسید.
گکفت: توبرای من دمپایی می آوری؟ولی آن شب تکان نخورد تا اعتراضی کند نسبته به بوسیدن پایش.همانطور که چشمهایش بسته بود گفت : من فردا شهید می شوم.
گفتم: مگر شهادت دست شماست؟
گفت : نه اما من از خدا خواسته ام ومیدانم خدا به خواست من جواب میدهد.ولی من میخواهم شما رضایت بدهید.اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم.
غاده همسر شهید چمران
منبع : اصفهان زیبا، شماره1599
فرم در حال بارگذاری ...