« شگفتیهای هنگام دفن | اصحاب و مادمین » |
شهادت حضرت رضا(ع)
مأمون الرشید هیچ علاقه و محبتی به حضرت رضا(ع) نداشتند بلکه آن حضرت را خطر بزرگی برای حکومت خود میدانسته است و علت اصلی احضار آن امام معصوم از مدینه به خراسان ترس مأمون از داعیهی امامت آن حضرت و اجتماع مردم گرد ایشان بوده است و چون حیلههای او برای شکستن شخصیت امام(ع) بین مردم نتیجهبخش نبود، تصمیم بر قتل آن حضرت گرفت و کوشید که خود را از آن بری بداند اما امام(ع) آن را اشکار فرمود و آن مایهی رسوایی مأمون گردید.
از سویی حضرت رضا(ع) هیچ وقت در مقابل مأمون از گفتن حقایق خودداری نمیفرمود و سخنان او را چنان پاسخ میداد که مأمون به خشم میآمد و کینهی امام را در دل خود پنهان میکرد و چون از حیلههای خود عاجز ماند و کاری از پیش نبرد امام(ع) را با حیله مسموم نمود.
مرحوم صدوق علیهالرحمه در کتاب عیون با سند خود، از یاسر خادم نقل نموده که میگوید: در مسافرتی بین ما و طوس هفت منزل فاصله بود و حضرت رضا(ع) بیمار شد و چون وارد طوس شدیم بیماری آن حضرت شدت پیدا کرد و چند روز بیشتر در طوس زنده نبود و مأمون در هر روز دو مرتبه به دیدن آن بزرگوار میآمد و در آخرین روز زندگی حضرت رضا(ع) ناتوان و ضعیف شده بود و چون نماز ظهری را ادا نمود به من فرمود: «ای یاسر! آیا خدمه و اطرافیان غذا خوردهاند؟» گفتم: مولای من! با بیماری ما چه کسی میتواند غذا بخورد؟ امام(ع) چون این سخن را از من شنید برخاست و نشست و فرمود: «غذا را حاضر کنید.» و دستور داد همهی کسانی که اطراف آن حضرت بودند بر سر سفرهی غذا بنشینند و از یکایک آنان تفقد نمود و چون همگی غذا خوردند امام(ع) ناتوان و بیهوش گردید.
سپس گوید: مأمون را دیدم که با سروپای برهنه بیرون آمد و بر سرو صورت میزد و محاسن خود را میکند و آه حسرت میکشد و گزیه میکرد و چون خدمت امام(ع) رسید گفت: ای مولای من! به خدا سوگند، نمیدانم کدام مصیبت برای من گرانتر است فراق و جدایی از شما یا تهمت مردم که میگویند من شما را با حیله و نفاق کشتهام؟»
سپس امام(ع) نگاهی به او کردند و فرمودند: «یا امیرالمؤمنین! با فرزند ابوجعفر نیکو برخورد کن، همانا همر تو و او یکسان است.» یاسر خادم میگوید: امام(ع) در اوایل همان شب از دنیا رحلت نمود و چون صبح شد مردم جمع شدند و گفتند: مأمون امام(ع) را با حیله و نفاق کشت و فریاد آنان بلند شد که فرزند پیامبر را کشتند.
در آن روزها عمومی حضرت رضا(ع) محمد بن جعفر بن محمد از مأمون اجازه خواسته بود به طوس آمده بود پس مأمون به او گفت: نزد مردم برگرد و بگو امروز جنازهی حضرت رضا(ع) تشییع نمیشود و این برای این بود که میترسید انقلابی رخ دهد. پس محمد بن جعفر نزد مردم آمد و گفت: متفرق شوید! امروز جنازهی امام(ع) تشییع نمیشود و چون متفرق شدند شبانه جنازهی آن حضرت را غسل دادند و دفن کردند. [1] تاریخ شهادت آن حضرت طبق روایات مشهورتر در ماه فر سال 203 هجری، در سن 55 سالگی بوده است. [2]
ادامه دارد….
برای مشاهده ادامه مطالب در قسمت موضوعات امام رضا (ع) را انتخاب نمائید.
[1] سید محمد حسینی بهارانچی، برداشت از شهید خراسان و پناه شیعیان، ناشر: مؤلف، چاپ اول 1383، ص319-312
[2] سید محمد نجفی یزدی، برداشت از حکایت آفتاب، نوبت چاپ سوم، 1388، انتشارات قدس رضوی، ص116
فرم در حال بارگذاری ...