چه چشمهایی که وقتی به آن نگاه میکنم ؛ حلقه های اشکی همانند آتشی شعله ور است.
چه زیباست لمس اشکهای یادگاری کودکانی که پدرانشان در پیش چشمان بی گناهشان در این سرزمین مقدس در میان خونها غلتیدند و تنها اجساد خونینشان بر پیکر زمین نقش بست.
کجاست کسی که بر زخمهای پینه بسته چندین وچند ساله آنها که همانند ترکهای کویر خشکیده ای از رنج غصب بر صورتشان کشیده میشود را لحظه ای به دید گان خود هدیه کند .آری صدا میزنند اما جنایت وخونخواهیشان رنگ انسانیت را از صورتشان محو ساخته وخوی حیوانی اشان را درنشانه گرفتن کودکان بی پناه میتوان مشاهده نمود. کاش زود مولایمان بیاید ورنج دید گانشان را تسلی ببخشد. چه آسوده می خوابیم ونمیدانیم چه زجری وچه آرزویی در سرنوشتان هردم تکرا رمیشود . شاید آرزوی ماندن وشاید هم وداع . تنها خدا میداند وبه نگاهش د ل می سپاریم تا سرزمین غصب شده قدس رنگ حیات بگیرد.>
متن ادبی صدیقه امینی، مدرسه علمیه الزهرا گلدشت