سامانه وبلاگ مدارس
به مدرسه علمیه الزهراء(س) گلدشت خوش آمدید.
« چگونه لقمه حرام می‌شود؟نرمی ونیکی »

آقا،احمد جان را قبول داشتند .

آقا،احمد جان را قبول داشتند .

  شنبه 21 مرداد 1391 09:42, توسط حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت   , 883 کلمات  
موضوعات: خواندنی ها, مذهبی



بعد از انقلاب علاقه امام به احمد جان بسیار محرز و مشخص بود به او اعتماد کامل داشتند و بارها از خوبیها و دیانت و کیاست احمد جان تعریف می‏کردند. من بارها در طول جنگ یا مسائل مملکتی، شاهد گفتگوهایشان بودم. آقا اصلاً به او اعتماد کامل و او را قبول داشتند.


تیزهوشی در برقراری نظم
 
امام(ره) نقل کردند: روزی در خانه برای جمعی مشغول سخنرانی بودم. در بین جمع شخصی با صدای بلند از دیگران خواست که صلوات بفرستند و این کار را چند بار تکرار کرد.
 
یکی از دوستان نزد من آمد و گفت: شماری قصد برهم زدن مجلس شما را دارند. اجازه می‌دهید آنها را بیرون کنیم؟ گفتم: نه، شما دخالت نکنید! این امر را به من واگذار کنید.
 
سپس جمع را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر نگذارید در این جا سخن بگویم، به صحن حضرت معصومه(س) خواهم رفت و در آنجا سخنرانی خواهم کرد…
 
با این حرف من، آنها مجلس را ترک کردند ومن به سخنان خود ادامه دادم. امام افزودند: من فهمیدم که آنها مامور به ایجاد اختلال در مجلس هستند و هنگامی که بفهمند من جلسه را از خانه به صحن می‌کشانم، ناگزیرند به روسای خود خبر دهند و کسب تکلیف کنند؛ بنابراین در این مدت کوتاه فرصت پیدا خواهم کرد تامطالبم را بازگو کنم و همین گونه هم شد.
 
همسر امام: آقا از دیانت و کیاست احمد جان تعریف می‏کرد
 
همسر حضرت امام(ره) در شرح خاطراتی درباره ویژگی‏ها و خصوصیات فرزندش مرحوم حاج سید احمد خمینی؛ می‏گوید:
اولادهای من به تبعیت از آقا رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامشان به من فوق‏العاده بود.
 
 بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمد جان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند، بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من می‏گفت: اگر کاری داری به آقا نگو و به من بگو تا برایتان انجام دهم که من فکر می‏کنم این ناشی از توجه و دقت زیاد ایشان به آقا بود.
 
شاید خواسته‏ای یا تقاضایی که می‏شود باعث ناراحتی آقا شود. چون می‏دانید بالاخره مردمی که با ما رفت و آمد می‏کنند بعضی‏ها دچار مشکل می‏شوند و یا نیازی دارند و یا گرفتاری دارند که توصیه احمد جان این بود این امور را به من بگویید تا رفع کنم.
 
 ولی بعد از امام انگار تمام علاقه‏ای که به آقا و من داشت یکجا در من جمع شد، بسیار مهربان‏تر و متواضع‏تر و با توجه‏تر شده بود و ابراز علاقه شدیدی به من می‏کرد و هر روز به من سر می‏زد.
 
پایش که درد می‏کرد و نمی‏توانست که از پله‏ها بالا بیاید، روی پله‏ها می‏نشست احوال پرسی می‏کرد و با تأکید می‏گفت: مادر کاری ندارید، هر چه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام می‏دهم.
 
آقا احمد جان را قبول داشتند
 
تا قبل از انقلاب که ما در نجف بودیم امام از علاقه خود به احمد آقا چیز مشخصی را نشان نمی‏داد، زیرا ایشان در ایران بودند.
 اما در سفر آخری که همراه با خانم و حسن آقا که کوچک بود به عراق آمده بودند و می‏خواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند که احمد جان در عراق بماند، ولی من بیشتر اصرار می‏کردم.
 
 آقا به ایشان گفتند بخاطر مادرت تا چند ماه دیگر بمان که بیست روز بعد شهادت آقا مصطفی اتفاق افتاد، و این هم خواست خدا بود که در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمد آقا به خاطر امورات مختلفه در نجف باشد.
 
 ولی بعد از انقلاب علاقه امام به احمد جان بسیار محرز و مشخص بود به او اعتماد کامل داشتند و بارها از خوبیها و دیانت و کیاست احمد جان تعریف می‏کردند.
اصلاً امام به گونه‏ای که تا به کسی اعتماد از هر نظر نداشتند مسۆولیتی به او نمی‏دادند، و یا در مسائل مختلف مشورت نمی‏کردند.
 
در مسائل مملکتی و مشورت‏ها و برخی امور به احمد آقا نمایندگی داده بودند و به نظرات او احترام می‏گذاشتند، و با دقت به حرف‏هایش گوش می‏دادند. من بارها در طول جنگ یا مسائل مملکتی، شاهد گفتگوهایشان بودم. آقا اصلاً به او اعتماد کامل و او را قبول داشتند.
 
امام فرمود: احمد بیا این منو کشت
 
سعید صادقی، عکاس جنگ  از خاطره بسیار شیرین برخورد خود با حضرت امام خمینی(ره) چنین می گوید:
 
من امام را خیلی دوست داشتم. چند بار ایشان را در مدرسه رفاه و جماران دیدم. یک بار رفتم داخل اتاقش و دیدم با عرق چین نشسته اند. کنترل خودم را از دست دادم و دوربین را انداختم و پریدم برای بوسیدن ایشان.
 
همین طور فقط ایشان را ماچ کردم که بالاخره با خنده گفتند احمد بیا که این منو کشت. در آن فرصت من با یک دوربین تند تند عکس می گرفتم. به ایشان می گفتم بشینید، کج نگاه کنید، این طرف بایستید. ایشان هم با صبوری کامل می خندید.
 
می گفتند من خسته شدم، من هم که همینطور که عرق می ریختم گفتم  حاج آقا بشینید سرجاتون تو رو خدا، بذارید عکسم رو بگیرم. یکی آمد گفت بسه دیگه. گفتم برو بابا! بذار کارم رو بکنم.
 
امام فرمودند: بگذار کارش را بکند.
حال عجیبی داشتم. در یک لحظه هم شاتر می زدم، هم نگاتیو عوض می کردم، هم عرقم را خشک می کردم، هم ایشان را می بوسیدم. قابل وصف نیست.
 
بعد از چند دقیقه فرمودند تمام نشد؟ گفتم چرا. رفتم دستشان را گرفتم. گفتند: چه شد باز؟ گفتم اجازه بدید صورتتان را ببوسم. بوسیدم.
ناهار هم آبگوشتی دادند من خوردم. وقتی آمدم بیرون هوا گرگ و میش بودم. خیلی خوشحال بودم.
________________________________________
منبع:
خبرگزاری فارس


فرم در حال بارگذاری ...

محتواها

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • avije danesh

پخش زنده اماکن متبرکه

پخش زنده حرم

آمار

  • امروز: 668
  • دیروز: 1386
  • 7 روز قبل: 13781
  • 1 ماه قبل: 54185
  • کل بازدیدها: 1079397
Online User