صفحات: << 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 98 >>
اوج تلاشم برا کنکور و درس خواندن و تست بود که خواهرم بهم گفت تو که قصد شرکت تو کنکور داری بیا حوزه هم، امتحان بده منابع امتحانیشم که تقریبا یکیه
آخه اون خودش قصد داشت طلبه بشه
خلاصه رفتم حوزه شهرمان و ثبت نام کردم و امتحان ورودی دادم
سوالات به خوبی جواب دادم مطمئن بودم قبول میشم تو آزمون
فقط می ماند مصاحبه
ولی از انجایی که امام زمان نطلبیده باشه، نمی توانی سربازش بشی
جوابا آمد و من قبول شده بودم تاریخ مصاحبه هم مشخص شد
ولی….
من نتونستم برا مصاحبه شرکت کنم
و دیگه هیچی….
عدم شرکت مساوی بود با انصراف
چند سال گذشت از این ماجرا
منم مشغول تحصیلات دانشگاهی شدم
و هر از گاهی که از طرف حوزه رد می شدم دلم میخواست برم داخل حوزه ببینم محیطش چطوریه و چیکار می کنند
ولی اعتماد بنفسم کم بود و هیچ وقت نرفتم
5 سال از آرزوی طلبگی من گذشت
تا اینکه با همون مدرک دانشگاهی مشغول به کار شدم تو حوزه
روز اولی که رفتم
محیط خیلی راحت و ساده بود
باورم نمی شد محیط اصلا خشک نبود
یادمه مدیر حوزه داشت با گوشی همراهش حرف میزد که دیدم سخت تو کیفش دنبال خودکار میگرده برا یاداشت چیزی
خودکاری که رو میزم بود بهشون دادم
گفتم: با این بنویسید
همن طور با لبخند بهم گفت: نه عزیزم الان پیدا میکنم
یکم جا خورد چرا؟؟؟؟
با اون خودکار ننوشت؟؟؟
به هر سختی بود خودکار از کیفش پیدا کرد و کارش انجام داد
بعد تمام شدن تلفنش بهشون گفتم چرا با این خودکار ننوشتید؟
فقط بهم گفت آخه این خودکار حوزه اس کار من شخصی بود
یاد حرف پدرم افتادم قبل از این که بیام حوزه و مشغول کار بشم
بهم گفته بود: “حضرت علی(ع) وقتی کار می کردند و شمعی روشن بود موقع کار شخصی اون شمع را خاموش می کرد و کار شخصی انجام می داد میگفت این مال بیت الماله یا همون داستان معروف که حضرت علی(ع) به برادر خودش از بیت المال بیشتر از حقش نداد”
همه اینا تو ذهنم بود
بازم جرقه ای تو ذهنم از طلبگی رخ داد
برکتی که حوزه برا طلبه ها داشت آرامش خانوادگی، روابط اجتماعی و..
و اینکه
علمی بود که طلبه ها داشتند
مدام باهاشون بازخورد داشتم
می دیدم در مسائل دینی خودشان واقف اند
می دیدم تو کلاسهاشون زیاد از امام زمان(عج) یاد می کند هر کاری اول و پایانش با یاد این امام بزرگوار
بعدش تازه بود که فهمیدم چرا به طلبه ها میگند سرباز امام زمان(عج)
خود امام که باید نظر کنه
و گزینش کنه بطلبه
و اگرنه نمیشه
الان افتخار می کنم که خادم سربازانِ امام زمانم
و انشاالله در آینده نزدیک سرباز امام زمان(عج) میشم
و با افتخار میتونم بگم طلبه هستم
بحارالانوار ج 43 ص 225
صبح يعنى
همه ی شهر پر از بوی “خداست”
عابرى گفت:
که این “مطلق نادیده” کجاست؟
شاپرک پر زد
با رقصِ خود آهسته سرود؛
چشمِ دل بازکن
این بسته به افکار شماست
شباهت جالب ما انسان ها و نان سنگک!
ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ…
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ…
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ…
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ…
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ، … ﻣﻦ و … ﻣﻦ؛
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ!
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد…
رهبرانقلاب: اگر کسی به فکر مردم باشد، نمیتواند در مقابل مسائل دشوار خوزستان راحت بماند. ۹۵/۱۲/۲
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم…
شایدرنگ موردعلاقه یکدیگرنباشیم!!!
اماروزی …
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که اینقدر
نتراشیم همدیگرراتاحدنابودی…
افسردگی
افکار منفی و تمرکز بر روی اتفاقات باورهای بد خواه نا خواه فرد را به سمت افسردگی می کشاند که نباید به ذهنتان اجازه ورود و ادامه به این مسیر را بدهید.
<< 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 98 >>