صفحات: << 1 2 ...3 ...4 5 6 ...7 ...8 9 10 11 12 ... 15 >>
سر نداشت و پیکرش به دونیم شده بود .
در جیب ها ی لباسش تعدادی کارت ، یک قرآن کوچک ویک خودکاربود. یکی از کارت ها نظرمان را جلب کرد .روی آن با خطی بسیار زیبا و رنگ زرد نوشته بود :
1- چند روز قبل از امتحانها از جبهه ميآمد، يك صندلي ميگذاشت زير درخت نارنگي وسط حياط، آن چند روز را درس ميخواند و با نمرههاي خوب قبول ميشد. نمرههاش هست. تازه با همين وضع توي كنكور هم قبول شد. آن هم دانشگاه اميركبير.
مهربانی را فراموش کرد وقتی در چهره های انسانهای متمدنی دید که ثروت زنگ تفریح ساعاتشان بود،
سرت رابدزدکه تیرباران است؛ تیرانداز آن تیراندازی است که نه تیرش خطا میرود نه جراحتش مرهم پذیر خواهد بود.سرت رابدزد که روز گار کمان کشیده است وصدای زه کمانش در ناله بیماری شنیده می شود.
گاهي وقت ها دلمان مي خواهد برخي از كلمه ها را كه پيش از اين مي گفتند و مي گفتيم، نگوييم. مثلادلمان مي خواهد بگوييم آقاي فروشنده. آقاي سوپرماركتي. آقاي لباس فروش. آقاي قصاب. آقاي سبزي فروش.آقاي مهندس. آقاي دكتر. خانم آرايشگر. خانم فروشنده.
مهربانی را از کودکی بیاموزیم که سر انگشتان دستان کودکانه اش روبه آسمان معبود گرفته و خدای خویش را صدا میزند،
حرف از پزشک زدیم ویاد اون لباس سفید افتادیم . یاد پشت در ماندن وبه امید تصور کردن چهره پزشکی که تو عالم خودمون داربم تصورش میکنیم.
در دنیایی کارهایمان را به ودیعه سپردیم، شهری از پلهای حرام ساختیم. در آن شهر که بازار غفلت را سراسیمه از یکدیگر به غارت بردیم.به جستجوی خوشبختی ، دنیا پرستی را به رقص زمان درآوردیم. به راستی کدامین واژه سجین وعلیین را در صندوق عهد روزگار به ار مغان خواهیم برد.